چه کودکانه از تو میگفتم ، جمله هایم ته کشیده بود و  گویی آسمانی بودنت در اندازه ی زمینم نبود....

 

گفته بودم که دوستت دارم

گفته بودی که صبح خواهد شد

اولین صبح تازه ام امد

بعد شبها که حالمان بد شد

گفتم از عشق باد و موهایت

گفتی از هر نگاه زندگی باشم

باد می برد موج مویت را

سوی بودن کنار بیش و کم

دل من با گذار و درد وگناه

از مسیر دلت نشد دلسرد

پیش چشمان مست تاریکت

سر تسلیم و اعتراف اورد

خواب گرمی که روی سینه توست

توی اعماق خواب رویا دید

دل سپرده به ضرب اهسته

با صداهای قلب تو خوابید

ابشاری که تار موهایت

به بهار کنار ایوان گفت

از زبان درخت ساکت برگ

قصه هایی برای باران گفت:

بودن از یک صداست تا اواز

بودن از من به تو رسیدن شد

بودن ایمان سبز رنگ خیال

فکر از لانه پرکشیدن شد...



تاريخ : چهار شنبه 19 اسفند 1394برچسب:شعر, چارپاره, عاشقانه, نوید بهداروند, شعر , کودکانه, , | | نویسنده : نوید بهداروند |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد